سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پشتیبانخانهنشانی ایمیل من

امام مهدی علیه السلام

برترین خرد، شناخت آدمی به خویش است . هرکه خود را شناخت، خرد ورزید و هرکه نشناخت گمراه شد . [امام علی علیه السلام]

 RSS 

کل بازدید ها :

77231

بازدیدهای امروز :

26

بازدیدهای دیروز :

10


درباره من


لوگوی من

امام مهدی علیه السلام


 اوقات شرعی


لوگوی دوستان



 لینک دوستان

نظام ظهور


اشتراک

 


نوشته های قبلی

زمستان 1386


[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

ب. ر. م. تاریخ چهارشنبه 86/11/3 ساعت 4:9 عصر

دوشنبه 10 دی 1386
میرزا اسماعیل دولابی یکی از کشاورزان واصل است. الگویی بسیار خوب برای رهروان مسیر تکامل و سلوک الی الله  است . ایشان با توجه به اینکه شغلشان کشاورزی بوده است ، به مقامی رسیدند که برخی از علمای حوضه علمیه قم برای رسیدن به محضر ایشان به حضرت ولی عصر توسل میکردند.
حقیر از یکی از علمای بزرگ که ایشان هم شاگرد میرزا بودند شنیدم که فرمودند "هفته ای نبود که میرزا خدمت حضرت صاحب الزمان نرسد"
شخصیتهای بزرگی چون شیخ جعفر آقا مجتهدی ، شیخ عبدالقائم شوشتری و ... از محضر این بزرگ استفاده بردند.
مطالب از کتاب مصباح الهدی انتخاب شده است:

 

 

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

نه انتظـــــــار ما طوری است که آنها پهلوی ما بیایند ، و نه حرکت ما جوری است که به آن طرف برویم و آنها را ببینیم .

اگر به راستی منتظــــــــری ، چرا لاغــــــر و خانه نشیـــــن نشده ای ؟ !

به محض اینکه حقیقتاً منتظر بشوی او رسیده است . آیا خوب است آدم این قدر بی رگ باشد ؟ یک دوستت یک ساعت دیر از سفر بیاید این همه تقلّا می کنی .

اگــــــــــــــــر انتظـــــــــــار داری ، آثـــــــــــارش کــــــــــــو ؟ !

 اگر انتظــار داری باید غـــــــم دنیا برود ، حتی اگر خود امـــــــــام هم آمد با او دعوا نکنی و هی نگویی عَجَـــــــــل . البته طلب تعجیل ظهــــــــــور ، برای افراد مبتدی خوب است ، ولی بالاتر از آن هم هست . آن وقتی است که از تقلّای خودت مأیوس شدی و در خانه ات نشستی و چشم و گوش به در ماندی . از آن بالاتر وقتی است که منتظـــــــر در هم نیستی و از آن هم مأیوس شدی . چنین فردی خود حضرت ولیعصـــــــــــــر ( عجّل الله تعالی فرجه ) پهلویش نشسته اند و همه ملائکـــــــه نگاهش می کنند . کسی که می تواند خدمت حضـــــــــرت برسد ولی معرفت حضرت چنان همه وجودش را پر کرده است که می تواند طاقت بیاورد و خدمت ایشان نرود ، چنین کسی به حضــــــرت « علیه السلام » راه دارد . او می بیند که دلش که تا دیروز غنچـــــــــه بود ، در خودش فرو رفته و بسته و گریان ، ولی امروز باز و شکفتـــــــه شده و عطـــــــــــــر آن همه وجودش را گرفته است . از اینجا می فهمـــد که آقــــــا تشریف آورده اند .

ما مثل بچّه ای هستیم که پدرش دست او را گرفته است تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور می کنند . بچّه جلب ویترین مغازه ها می شود و دست پدر را رها می کند و در بازار گم می شود و وقتی متوجّه می شود که دیگر پدر را نمی بیند ، گمان می کند پدرش گم شده است ، در حالی که در واقع خودش گم شده است . انبیاء و اولیاء پدران خلقند و دست خلایق را می گیرند تا آنها را به سلامت از بازار دنیا عبور دهند . غالب خلایق جلب متاعهای دنیا شده اند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنیا گم شده اند . امام زمــــان ( ع ) گم و غائب نشده است ، ما گم و محجـــوب گشته ایم .

 



ب. ر. م. تاریخ چهارشنبه 86/11/3 ساعت 4:4 عصر

 

مطلب زیر تشرف مرحوم آیت الله العظمی سید شهاب الدین نجفی مرعشی است به خدمت امام زمان که یکی از زیباترین و پر محتواترین تشرفات علما و بزرگان است:

در ایام تحصیل در نجف اشرف شوق زیادی به دیدار جمال مولایمان حضرت بقیه الله الاعظم - عجل الله تعالی فرجه الشریف - داشتم. با خویش عهد بستم که چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله مشرف شوم، به این نیت که جمال نورانی حضرت صاحب الامر علیه السلام را زیارت کنم و به این فوز بزرگ نائل شوم. شب چهارشنبه سی و پنجم و یا سی و ششم بود، در آن شب رفتنم از نجف اشرف به تاخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی که به آنجا رسیدم، بر اثر تاریکی شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت، مخصوصا از جهت ازدیاد دزدها و قطاع الطریقها. ناگهان صدای پایی از پشت سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم شد. برگشتم به عقب، سید عربی را با لباس اهل بادیه دیدم. نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: ای سید، سلام علیکم. تا صدای او را شنیدم، ترس و وحشتم برطرف شد و سکون و آرامش خاطر پیدا کردم. برایم تعجب آور بود که چگونه آن شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد، و در آن لحظه از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم. از من سوال کرد: قصد کجا داری؟ گفتم: مسجد سهله. فرمود: به چه نیت؟ گفتم: به قصد تشرف و زیارت ولی عصر علیه السلام. مقداری که رفتیم، به مسجد کوچکی که به مسجد زید بن صوحان شهرت دارد و در نزدیکی مسجد سهله است، رسیدیم. داخل مسجد شده نماز خواندیم. بعد از نماز، دعایی خواند، کان دیوارها و سنگها آن دعا را با او زمزمه می کردند. احساس انقلاب عجیب در خود نمودم که از وصفش عاجزم. بعد از دعا، سید فرمود: سید، تو گرسنه ای، چه خوب است شام بخوری. سپس سفره ای را که زیر عبا داشت، بیرون آورد و در آن مثل اینکه سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود که گویی تازه از باغ چیده بودند، و آن وقت وسط زمستان بود و سرمای زننده ای بود و من متوجه به این معنا نشدم که این آقا خیار تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده است.
طبق دستور مولا شام خوردم. سپس فرمود: بلند شو تا به مسجد سهله برویم. داخل مسجد شدیم، آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن بزرگوار انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشاء را به آن عزیز اقتدا کردم و متوجه نبودم که این آقا کیست. بعد از آن که اعمال تمام شد، آن نازنین فرمود: ای سید، آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟ گفتم: می مانم. در وسط مسجد در مقام امام صادق علیه السلام نشستیم. به سید گفتم: آیا چای یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم؟ در جواب، کلام جامعی را فرمود که در اعماق وجودم اثر گذاشت به گونه ای که هر گاه یادم می آید، ارکان وجودم می لرزد. فرمود: این امور از فضول زندگی است و ما از این فضولات دوریم. به هر حال مجلس نزدیک دو ساعت طول کشید و در این مدت مطالبی رد و بدل شد که به بعضی از آنها اشاره می کنم:
- در رابطه با استخاره سخن به میان آمد، سید عرب فرمود: ای سید، با تسبیح چگونه استخاره می کنی؟ گفتم: سه مرتبه صلوات می فرستم و سه بار می گویم: استخیر الله برحمته خیره فی عافیه. پس قبضه ای از تسبیح را گرفته می شمارم، اگر دو تا ماند، بد است و اگر یکی ماند، خوب است. فرمود: برای این استخاره مطلبی هست که به شما نرسیده و آن مطلب این است که هر گاه یکی ماند، فورا حکم به خوبی استخاره نکنید، بلکه توقف کنید و دوباره بر ترک عمل استخاره کنید. اگر زوج آمد، کشف می شود که استخاره اول خوب است اما اگر یکی آمد، کشف می شود که استخاره اول میانه است. به حسب قواعد علمیه باید دلیل می خواستم زیرا به جای دقیق و باریکی رسیده بودیم، ولی به مجرد این قول، تسلیم و منقاد شدم و در عین حال غافل بودم که این آقا کیست.
- تاکید فرمودند بر تلاوت و قرائت این سوره ها بعد از نمازهای واجب: بعد از نماز صبح سوره یس، بعد از نماز ظهر سوره عم، بعد از نماز عصر سوره نوح (البته بعضی نقلهای دیگر دارد که سوره عصر)، بعد از نماز مغرب سوره واقعه و بعد از نماز عشاء سوره ملک.
- تاکید فرمودند بر خواندن دو رکعت نماز بین مغرب و عشاء که در رکعت اول بعد از حمد، هر سوره ای خواستی بخوان و در رکعت دوم بعد از حمد، سوره واقعه را بخوان، و فرمود: کفایت می کند این نماز از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب چنان که گفته شد.
- سفارش فرمودند که: بعد از نمازهای پنجگانه، این دعا را بخوان: اللهم سرحنی عن الهموم و الغموم و وحشه الصدر و وسوسه الشیطان برحمتک یا ارحم الراحمین.
- سفارش فرمودند بر خواندن این دعا بعد از ذکر رکوع در نمازهای یومیه، خصوصا در رکعت آخر: اللهم صل علی محمد و آل محمد و ترحم علی عجزنا و اغثنا بحقهم.
- در تعریف و تمجید از شرایع الاسلام محقق حلی فرمودند: تمام مطالب آن مطابق با واقع است مگر کمی از مسائل آن.
- تاکید فرمودند به خواندن قرآن و هدیه کردن ثوابش به ارواح شیعیانی که وارثی ندارند یا وارثی دارند و یادی از آنها نمی کنند.
- تاکید فرمودند بر تحت الحنک را از زیر گردن دور دادن و سر آن را در عمامه قرار دادن، چنانکه علمای عرب به همین شکل عمل می کنند، و فرمود: در شرع چنین وارد شده است.
- تاکید فرمودند بر زیارت سیدالشهداء علیه السلام.
- دعا در حقم فرمودند که: جعلک الله من خدمه الشرع (خداوند ?Aو را از خدمتگزاران شرع قرار دهد).

- پرسیدم: نمی دانم آیا عاقبت کارم خیر است و آیا من نزد صاحب شرع مقدس رو سفیدم؟ فرمود: عاقبت تو بخیر وسعیت مشکور است و نزد صاحب شرع روسفیدی. گفتم: نمی دانم آیا پدر و مادر و اساتید و ذوی الحقوق از من راضی هستند یا نه؟ فرمود: تمام آنها از تو راضی اند و درباره ات دعا می کنند. استدعای دعا کردم برای خودم که موفق باشم برای تالیف و تصنیف کتب. دعا فرمودند. مطالب دیگری رد و بدل شد که مجال تفصیل و بیانش نیست. پس برخاستم که از مسجد بیرون روم به خاطر حاجتی. آمدم نزد حوضی که وسط راه قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد. به ذهنم خطور کرد که امشب چه شبی است و این سید عرب کیست که این همه با فضیلت است، شاید این آقا همان محبوب و معشوقم باشد. مضطرب شدم و برگشتم و آن گل زیبای نرجس خاتون را ندیدم و کسی هم در مسجد نبود. یقین پیدا کردم که حضرت صاحب الزمان علیه السلام را زیارت کردم. مشغول گریه و زاری شدم و همچون مجنونی سرگردان در اطراف مسجد گردش می کردم و تا صبح چون عاشقی که بعد از وصال مبتلا به فراق گشته است، واله و حیران بودم. هر گاه یاد آن شب می افتم، بهت زده می شوم.
التماس دعای فرج




ب. ر. م. تاریخ پنج شنبه 86/10/6 ساعت 10:10 عصر

خپر خداوند روشنایی با سری همچون اسکارابیس یا سوسک کویری

 در افسانه های اساطیری مصر قدیم آمده است که مصریان به وجود خدای روشنایی اعتقاد داشتند و تصور می کردند که خدای روشنایی در کهکشان زندگی می کند و کاری که بعهده ی اوست این است که نیمه شب به سراغ کره خورشید برود و آن را طوری در پهنهء آسمان بغلطاند که در مدتی معین که همان روز است نور آن همه زمین را روشن کند ... چون در روی زمین یک حشره که همان  (اسکارابیس)سوسک سرگین خوار است همین کار را منتها با گوله ای سرگین از اوایل صبح تا هنگام غروب انجام می دهد سوسک سرگین غلطان تخم خود را در روی  سرگین حیوانات می گذارد و با  دو پای عقبی خود ان را می غلطاند به نظر مصریان این سوسک که در مصر قدیم معروف به خپر بود مظهر خدای روشنایی بود

 



ب. ر. م. تاریخ پنج شنبه 86/10/6 ساعت 10:9 عصر

جانوران افسانه ای در یونان باستان
Chimaera
Chimaera ترکیبی از شیر ، بز و مار
آرگوس (Argus) : آرگوس، یکی از قهرمانان اساطیر یونان است که به آرگوس مشاهده گر مشهور است. علت این نام گذاری تعداد فراوان چشمان او بوده که در بعضی روایات 4 چشم و در بسیاری از داستانها و نقاشیها دارای 100 چشم بوده است که در سراسر بدن او قرار داشتند. این خاصیت، آرگوس را به یک نگهبان ایده آل مبدل کرده بود و هرا، همسر زئوس، او را برای نگهبانی زئوس و معشوقه اش ایو Io، گماشته بود. اما زئوس به هرمس، پیغامبر خدایان، دستور داد تا ایو را برباید و هرمس خود را به شکل چوپانی درآورد و با حکایتهای طولانی و آوای نی خود، آرگوس را به خواب برد و ایو را دزدید. در بعضی از داستانها، آرگوس در آخر به دست هرمس کشته میشود.

کایمرا (Chimaera) : کایمرا فرزند اژدهایی صد سر به نام تایفویوس (Typhoeus) و موجودی نیمه پری، نیمه مار به نام اکیدنا (Echidna) است و یکی از معروفترین هیولاهای اساطیر به شمار میرود. کایمرا موجودی با دو سر شیر و بز در یک سو و دمی با سر مار از سوی دیگر بوده است. بدن او هم نیمی شیر و نیمی بز بوده و از دهانش آتش میریخته است. این هیولا ، با از بین بردن گله های دامداران و حمله به مردم، موجب وحشت اهالی لیسیا Lycia بود و به دست مردی به نام بلروفون (Bellerophon) از اهالی کورینت (قرنت) کشته شد.

سایکلوپ ها (Cyclopes) : یونانیان خدایان و هیولاها را فرزندان تیتان ها- خدایان اولیه- میدانستند که بیشتر آنها فرزند گایا (Gaea) الهه مادر و اورانوس (Uranus) بودند. اورانوس خدای آسمان و فرزند گایا بود و گایا خود به تنهایی او را به وجود آورده بود. این دو با یکدیگر فرزندان بسیاری به وجود آوردند که شامل 12 تن از تایتان ها نیز هست. سایکلوپها، که غولهایی یک چشم بودند، سه نفر بودند و نماد رعد، برق و صاعقه به شمار می آمدند. این غولها، اولین آهنگران بودند و توسط تایتانی به نام کرونوس (Cronus)، زندانی شدند. زئوس، هنگام شورش بر علیه تایتانها، سایکلوپ ها را آزاد کرد و در عوض آنها اسلحه معروف او، صاعقه و تندر را به او هدیه دادند.

Cerberus
Cerberus سگی با سه سر
اکیدنا (Echidna) : هیولای مونثی که نیمی پری و نیمی مار بود و در غاری زندگی میکرد. او تنها هنگام شکار غار را ترک میکرد و هر موجودی که از آن حوالی میگذشت را میخورد. این موجود فانی اما درای عمری طولانی بود و توسط آرگوس کشته شد.

هکتاتون کایرس (Hecatonchires) : هکتاتون کایرس به معنی "صد دست" است. این موجودات با 50 سر و 100 دست قدرتمند، فرزندان گایا و اورانوس بودند. این سه موجود صد دست، از پدر خود متنفر بودند و اورانوس آنها را به رحم مادرشان باز گرداند. آنها بعدها در شورشی علیه اورانوس شرکت کردند، اما کرونوس(برادرشان) باز هم آنها را به زندان انداخت و بعد توسط زئوس آزاد شدند و به نبرد با تایتانها پرداختند. آنها میتوانستند در آن واحد چندین تخته سنگ عظیم را به سمت دشمنان خود پرتاب کنند.

غولها (Giants) : غولها، موجودات عظیم الجثه ای بودند که در اثر بر زمین ریختن خون اورانوس به وجود آمده بودند. آنها به زئوس و خدایان المپ نشین حمله کردند و برای رسیدن به مقر آنها، بالای ک.هی رفته و با روی هم گذاشتن تجهیزات جنگی خود، راهی برای رسیدن به مقر خدایان ایجاد کردند. خدایان در نهایت توانستند با کمک هرکول، قهرمان اساطیری و فرزند زئوس، غولها را شکست بدهند و آنها را در زیر آتشفشانها دفن کنند.

گورگون ها (Gorgons) : در اساطیر یونان، گورگون هیولایی مونث، با بدنی پوشیده از فلسهایی نفوذ ناپذیر، موهایی از مارهای زنده، دندانهایی تیز و چهره ای چنان زشت بوده اند که هر کس به آنها نگاه میکرد به سنگ تبدیل میشد. آنها سه تن بودند که دوتا از آنها جاودان بودند و سومی که مدوزا نام داشت فانی بود. یونانیان از تصویر سر این هیولا برای آراستن سپرهای خود استفاده میکردند تا دشمنان خود را وحشت زده کرده و خود را از قدرتهای شیطانی محافظت کنند.

Medusa
تصویر گرافیکی از Medusa
مدوزا (Medusa) : مدوزا در ابتدا دوشیزه ای بسیار زیبا بوده است، اما پس از اینکه پوزئیدون، خدای دریا او را در معبد آتنا اغوا میکند، موجب خشم این الهه میشود و آتنا، او را به شکل کریه ترین موجود ممکن، یعنی یک گورگون در می آورد. از آنجایی که مدوزا در اصل انسان بوده است، فانی بوده و در نهایت توسط یکی از قهرمانان اساطیری به نام پرسیوس (Pereus) کشته میشود. پرسیوس که تحت حمایت آتنا به نبرد با مدوزا رفته بود، موفق میشود بت هوشمندی سر او را از بدن جدا کند. گفته میشود که در این زمان، دو تا از موجودات افسانه ای، پگاسوس (Pegasus) و کریسائور (Chrysaor) که فرزند مدوزا و پوزئیدون بوده اند، از بدن مدوزا خارج شده اند.

تایفویوس (Typhoeus) : تایفویوس، اژدهایی با نفس آتشین، صد سر و خستگی ناپذیر بوده است. گایا، در اوج نا امیدی او را به دنیا آورد تا از تایتانها در مقابل المپیان محافظت کند. او تا حد زیادی موفق میشود و تعدادی از خدایان المپ را فراری داده و زئوس را به بند میکشد. هرمس به نجات زئوس میآید و زئوس هم با استفاده از تیرهای صاعقه، تایفویوس را از بین میبرد. گفته میشود که تایفویوس زیر کوه اتنا (Etna) در سیسیل دفن شده است.

سربروس (Cerberus) : سربروس هم یکی دیگر از فرزندان تایفویوس و اکیدنا است و سگی سه سر، با ماری به جای دم است. این هیولا نگهبان جهان مردگان بوده است. او به مردگان اجازه ورود میداده و مانع خروج آنها از جهان زیر زمین میشده است. تنها چند تن از افراد زنده موق شدند به طریقی از این سد بگزرند و به دنیای مردگان رفته و بازگردند. یکی از این افراد اورفئوس (Orpheus) بود که توانست با خواندن آواز او را خواب کند و به نجات همسرش یوریدیس (Eurydice) برود. هرکول نیز، در آخرین ماموریت خود موفق شد سربروس را از جایگاه خود خارج کند و به شاه یوریستئوس (Eurystheus) پیشکش کند.

سیرن ها (Sirens) : سیرن ها خواهرانی بودند که در بخشهای پر صخره دریا میزیستند. آنها آوازی بسیار زیبا و فریبنده داشتند و دریانوردان را با آوای خود گمراه کرده و به کام صخره های مرگ آور میکشیدند. گفته میشود که این چهار خواهر، فرزندان آکلوس Achelous خدای طوفان بوده اند.

Pegasus
Pegasus یا اسب بالدار
پگاسوس (Pegasus) : پگاسوس اسبی بالدار و فرزند رابطه مدوزا و پوزئیدون است. او زمانی که سر مدوزا توسط پرسیوس از تن جدا شد، به دنیا آمد و توسط بلروفون اهلی شد. پگاسوس در طی ماجراهای این قهرمان، مرکب او بود و به او در از بین بردن کایمرا کمک کرد. اما زمانی که بلروفون میخواست به کمک او به المپ برسد، توسط زئوس از اسب سرنگون شد و پگاسوس به تنهایی به المپ رسید و در آنجا ماندگار شد.

کریسائور (Chrysaor) : کریسائور، دومین فرزند مدوزا و پوزئیدون است. درباره این موجود اطلاع زیادی در دست نیست، تنها میدانیم که او به احتمال زیاد یک غول بوده و جنگجویی قدرتمند به شمار می آمده است و نام وی شمشیر طلایی معنا میدهد.



ب. ر. م. تاریخ پنج شنبه 86/10/6 ساعت 11:23 صبح

لی لیث، که در ادبیات تلمودی نخستین همسر آدم معرفی شده است، در استورهها و فرهنگ عامه یهودی، همچون ماده دیوی توصیف شده که دشمن کودکان نوزاد است و شبها به گشت و گذار و شکار میپردازد . هرچند ممکن است که برخی از خصایل و اعمال این ماده دیوها و موجودات خیالی شبیه به آل باشند، لیکن شخصیت و خصوصیات آنها بیشتر با «اُمّالصِّبیان»، ماده دیوی که نوزادان و کودکان را میرباید، مطابقت دارد. بعضی آل را با بختک یا فرنجک یکی گرفته و بینی او را مانند بختگ، گِلی توصیف کردهاند.

 بَختک، که آن را «بینی گِلی» هم مینامند، به صورت دیوی سهمناک در شبها بر خفتگان پدیدار میشود و چون کوهی روی سینه آنها میافتد. شخص خفته فقط با گرفتن بینی او میتواند از آزارش رهایی یابد. آقاجمال خوانساری در کتاب عقاید النساء، معروف به کلثوم ننه، بینی آل را مانند بختک گلی ذکر کرده و در وصف او چنین نوشته است:
آل به شناختن بود مشکل،
گیس او سرخ و بینیاش از گِل،
گر بینی بگیر بینی او،
تا ز زائو جگر ندزدد و دل

بختک‌ را دیوسِتَنْبه‌، یعنى‌ عفریته‌ ، یا مادینه‌ دیوی  به‌ شکلى‌ مهیب‌، و ترسناک‌ و زیانبار تصور کرده‌اند که‌ پیکری سیاه‌ و از قیر  دارد.

مردم‌ ایران‌ این‌ مادینه‌ دیو را از روزگار باستان مى‌شناخته‌اند و او را به‌ نامهای گوناگون‌ مى‌خوانده‌اند. در لغت‌نامه‌های فارسى‌ به‌ شماری از نامهای بختک‌ اشاره‌ شده‌ است‌ : بخت‌، بَرخَفْج‌، خَفج‌، خُفْتَک‌، بَرفَنجَک‌، دَرْفَنْجَک‌ اِسْتَنبه‌ یا دیوسِتَنْبه‌، سکاچه، کَرَنجو، بوشاسْب‌.



ب. ر. م. تاریخ پنج شنبه 86/10/6 ساعت 11:22 صبح

اُم‌َّ صِبْیان: یا ام‌ الصبیان‌، نام‌ نوعى‌ بیماری مخصوص‌ کودکان‌ در طب‌ قدیم‌، همچنین‌ نام‌ مادینه‌ دیوی خیالى‌ و موهوم‌ که‌ دشمن‌ نوزادان‌ و کودکان‌، و رباینده‌ و آزار دهندة آنان‌ پنداشته‌ مى‌شده‌ است‌.

در پنداشت‌ مردم  ام‌صبیان‌ عفریته ‌، عجوزه‌‌، مادر شیطان‌، مادر شب‌، دختر ابلیس‌، و سایة جن‌، یا بادِ جن‌ بوده‌ است‌.
ام‌ صیبان‌ هستى‌ مادی و جسمانى‌ ندارد، لیکن‌ هرگاه‌ بخواهد، مى‌تواند صورت‌ مادی و جسمانى‌ به‌ خود بگیرد. او گاهى‌ به‌ صورت‌ انسان‌ و گاهى‌ به‌ شکل‌ پرنده‌ و یا چارپا آشکار مى‌شود. همچون‌ روح‌ یا باد به‌ درون‌ نوزادان‌ و کودکان‌ مى‌رود و در تن‌ و جان‌ آنان‌ جای مى‌گزیند؛ از این‌رو، او را ریح‌ الصبیان‌ یا باد کودکان‌ و باد جن‌ یا جن‌ باد هم‌ نامیده‌اند.
ام‌ صبیان‌ با صورت‌ و اندامى‌ زشت‌ و نفرت‌ انگیز تجسم‌ یافته‌ است‌. سیوطى‌ در شرح‌ دیدار سلیمان‌ پیغمبر با طایفه‌هایى‌ از دیو و جن‌، او را  زشت‌ترین‌ آفریدة پروردگار وصف‌ مى‌کند و مى‌نویسد: این‌ عجوزه‌ که‌ نامش‌ همّت‌ و دختر همّت‌ و مکنى‌ به‌ ام‌ الصبیان‌ است‌، دندانهایى‌ مانند دندان‌ فیل‌، گیسوانى‌ همچون‌ شاخة خشک‌ درخت‌ خرما، صدایى‌ چون‌ صدای رعد غرنده‌، و چشمانى‌ چون‌ برق‌ درخشنده‌ دارد. از دهان‌ و سوراخهای بینى‌ او دود بیرون‌ مى‌آید. مى‌تواند همچون‌ خر عرعر کند، مثل‌ شتر بانگ‌ برآورد، همچون‌ گرگ‌ صدا کند، مانند اژدها فش‌ فش‌ کند و چون‌ پلنگ‌ بغرد.
مردم‌ جنوب و مرکز ایران این‌ جن‌ بادرا زنى‌ با پستانهای متعدد روی شکم‌ یا با یک‌ جفت‌ پستان‌ خیلى‌ درشت‌ افکنده‌ بر روی دوشها تصویر مى‌کنند.

نویسنده ی صد در نثر و صد در بندهش‌  از این دیوان‌ زیانکار یاد مى‌کند و مردم‌ را به‌ افروختن‌ آتش‌ برای دور کردن‌ دیوان‌ از جان‌ نوزادان‌ سفارش‌ مى‌کند:چون‌ فرزند از مادر جدا شود، 3 شبانه‌روز چراغ‌ باید افروخت‌. اگر آتش‌ مى‌سوزند بهتر بود تا دیوان‌ و دروجان‌ گزندی و زیانى‌ نتوانند کردن‌ چه‌ عظیم‌ نازک‌ مى‌باشد آن‌ 3 روز که‌ فرزند زاید.



ب. ر. م. تاریخ پنج شنبه 86/10/6 ساعت 11:17 صبح

 

بنا بر نوشته های چهار کتاب حلیه المتقین، سفینه البحار، تفسیر المیزان و اصول کافی؛ دیو و جن و پری را می توان اینگونه دسته بندی کرد:ادامه مطلب...


ب. ر. م. تاریخ پنج شنبه 86/10/6 ساعت 11:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم  لا حول و لا قوه الا بالله صلوات بفرستید

 

 

 هنگامیکه خدا خواست با حضرت موسی (ع) ملاقات کند آنقدر نور خود را کم کرد تا حضرت موسی تاب تحمل نور و تجلی خداوند را داشته باشد. ادامه مطلب...


ب. ر. م. تاریخ پنج شنبه 86/10/6 ساعت 11:0 صبح

روایت و حدیث از کتاب برایتان بگویم: شما حاجتی دارید قشنگ با خدا صحبت کنید، از داخل دلتان با او صحبت کنید سیم را وصل کنید با صلوات و ذکر و... و از داخل با خدا و ائمه ارتباط برقرار کنید. تا بتوانیم انشاء الله حرفهایمان را بزنیم. ادامه مطلب...


   1   2   3   4   5      >

 

[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

©template designed by: www.parsitemplates.com